
به پرویز کامبخش:
این جا سخن از عشق گناهم شده است
تنهایی و انزوا پناهم شده است
دیگر چه کنم اگر توقف نکنم
یک سنگ سیاه سدّ راهم شده است

به پرویز کامبخش:
این جا سخن از عشق گناهم شده است
تنهایی و انزوا پناهم شده است
دیگر چه کنم اگر توقف نکنم
یک سنگ سیاه سدّ راهم شده است
در سیمیناری که از سوی وزارت فرهنگ به مناسبت سال خداوندگار بلخ در انترکانتنینتال کابل
برگزار شد، حامد کرزی حتا به احترام سال مولانا هم به زبان پارسی دری حرف نزد و جالب این که ترجمه ء سخنرانی پشتوی وی نیز در اختیار مهمانان بین المللی که فارسی میدانستند قرار داده نشده بود. شاید او میخواست با این کار زبان مولانا را توهین کند.
این سروده ها را به همه ء پاسداران زبان پارسی پیشکش میکنم:
مولوی! محسور خود کردی جهان را
در کلامت غرق کردی اٌسمان را
مولوی ای چشمه ء رقصان حکمت
تشنه ء خود کرده ای پیر و جوان را
هشت صد سالت گذشت و زنده هستی
روح میبخشد سرودت عاشقان را
پارسی بر تارک دنیا درخشد
تا که داری مثنوی جاودان را
گرچه میخواهد کسی در خانه ء تو
خشک سازد ریشه های این زبان را،
میرسد اٌیا دوباره روزگاری
تا کنم برپا دوباره مهرگان را؟
---------------------------------------------------
گنگی به زبان مادرم میخندد
بر فرهنگ تناورم میخندد
آنکه تازه رها شده از خرگاه
بر کاخ بلند پدرم میخندد
* * *
امروز که دانشکده شد پوهنزی!
نان را هم بعد ازین بگویم: دودی!
ای پارسی ای زبان عشق و فرهنگ
پامال شوی درین سیاهی تا کی؟
حالا شتر زیر کوه آمد!
(اب آيا اونت پهار كِِی نيچِِی!)
چندِِی پيش آقاِِی وهاب مجير نوشته بود: «فضاِِی فرهنگِِی كشور ما چيزِِی مشابه آشفته بازار است كه هر كس هر چيز مِِی نويسد، و كس نمِِی پرسد كه برادر، خيرت خو است؟!»
حالا كه كسِِی پيدا شده تا آيينه يِِی در برابرش بگذارد و او را متوجه كاستيهايش بسازد، در نتيجه مجير باز به دشنام نامه نويسِِی ادامه ميدهد و با واكنش بسيار شديد در برابر نبشتة من نشان ميدهد كه يك در صد هم انتقادپذير نيست. خوب شد مجير آخر طعم لحن تند را چشيد. او شايد با دانستن كاستيهايش به اندازه يِِی دچار شاك عصبی شده كه بسيار با شتاب دشنام نامه يِِی براِِی من زير عنوان «همه ره برق گرفت، ما ره الكين» نوشته و به روِِی صفحات انترنت ريخته است.
نخستين واكنش من در برابر عنوان نبشتة مجير اين است:
مجير! يك بار امتحان كن، شايد با توجه به كوچكِِِِِی ات حتا الكين و برق بايسكل و بترِِی قلمِِی هم بتواند ترا بگيرد!
بايد بگويم اگر مجير مرا با هر يك از اين نامها (علِِی، حيدر، وحيد، وارسته) صدا بزند ميتواند با شوق اين كار را كند، اما متأسفم كه اين كار پرده بر روِِِِی هيچ يك از عيوبش نمِِِِی اندازد. مجير هرقدر دشنامِِِِی كه ياد دارد ميتواند با قلم كوچكش به روِِِِی كاغذ بريزد، اما اگر او فكر ميكند با دشنامهايش ميتواند مرا از نوشتن باز دارد، اين كار ممكن نيست، چون وقتيكه من آن واكنش نامه را نوشتم، برايم قابل پيش بينِِِِی بود كه مجير فقط دشنام خواهد داد اما اين پيش بينِِِِی موثق هيچگاه مرا از نوشتن حقيقت باز نداشت و نخواهد داشت.
راستِِِِی مجير از چِِِِی هراس دارد؟
مجير سالها در بلخ لاف استادِِِِی زده و حالا موقف كاذب خود را در خطر ميبيند، چون كسِِِِی توانسته ثابت كند كه او هنوز در موارد بسيار ابتدايِِِِی وزن و قافيه و دستور مشكل دارد. و جالب اين كه اين كاستيها در تازه ترين كتابهايش وجود دارند. از همه جالب تر اين كه مجير نبشتة مرا كه فقط واكنش نامه يِِِِی است در برابر حاشيه نويسِِِِی هايش، نقد پنداشته و شكايت دارد كه چرا از زيبايِِِِی هاِِِِی شعرش ياد نكرده ام. او خواهان آن شده تا در مورد كتاب ديگرش درست و مانند خودش كارشناسانه!!! نقد كنم. او نبشتة مرا آنقدر با شتاب خوانده كه اين سطرهايم را كاملاً از ياد برده است: « البته من به عنوان يك مخاطب به مشكلاتِِِِی كه در شعر مجير است به گونة «مشت نمونة خروار» اشاره خواهم كرد و ديگر مسايل را ميگذارم به منتقدين حرفه يِِِِی.»
بايد بگويم كه مجير به قدر كافِِِِی خودش خود را توصيف ميكند و به ديگران اصلاً فرصت نميدهد تا كار او را توصيف كنند. او فراموش كرده كه مشك آن است كه خود بويد!
هر خوانندة دقيق از نخستين سطرهاِِِِی آن نبشته (اگر خاموش بنشينم گناهست) ميداند كه انگيزة من براِِِِی نوشتن آن، حاشيه نويسِِِِی هاِِِِی مجير است و آن نبشته واكنشِِِِی است در برابرحاشيه نويسِِِِی هاِِِِی بسيار بلندپروازانة مجير. همه ميدانند كه مجير در بارة كاستيهاِِِِی ديگران به لحنِِِِی مينويسد كه گويا خودش اصلاً مشكلِِِِی در زمينه نداشته باشد. پس واضح است كه من فقط خواسته ام ضعفهاِِِِی مجير را بيرون بكشم تا او بداند كه حتا در موارد ابتدايِِِِی هنوز مشكل دارد و نبايد به خود حق دهد تا در بارة كاستيهاِِِِی ديگران به لحن توهين آميز بنويسد. در آن نبشته من خواسته ام اين را ثابت كنم و كرده ام كه مجير نميتواند زير چتر «شعرجدِِِِی بلخ» به جوانانِِِِی كه اصلاً به پندهاِِِِی پدرانة او نياز ندارند درس اخلاق بدهد. او بهتر است اين نصيحت هاِِِِی پدرانه را در يك جيب زنجيرك دار خود نگهدارد، چون خودش بيشتر از هركس ديگر به آنها نياز خواهد داشت.
به نظر من وقت آن فرا رسیده که جوانان بلخ به مجیر بگویند:
ای مترسک، کلاه را بردار!
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
اگر حافظة آقاِِِِی مجير ضعيف نشده، او حتماً به خاطر دارد كه در بارة كتاب «يك روز مانده بود به پايان عاشقِِِِی» نوشته بود كه اشتباه هاِِِِی وزنِِِِی آنهم در موارد ساده و ابتدايِِِِی، آنهم در اوزان آشنا و معمول، زير هيچ عنوان، قابل بخشش نيست.
چگونه است كه مجير حالا يك صد و هشتاد درجه تغيير ميكند و در برابر انتقادهاِِِِی من در بارة بي وزنِِِِی هاِِِِی شعر خودش در اوزان ساده و معمول اين گونه ميخواهد به رد حرفهايم بپردازد: «...در همين جا سپاسگزارِِِِی ميكنم از وحيد كه مرا متوجه كاستِِِِی ها – فقط كاستِِِِی ها- آنهم نه در زمينة شعر، بلكه در زمينة دستور و وزن كرد؛ آقاِِِِی وحيد كاملاً در بارة «بادِِِِی» گپ زده است؛ برايش اين را هم بگويم كه «بادِِِِی را چه ميكنِِِِی، كش را ببين!»
نميدانم مجير اين تناقض در حرفهايش را چگونه توجيه خواهد كرد.
آقاِِِِی مجير فراموش كرده كه بدون زبان نميتوان شعر گفت و زبان شعر چيزِِِِی جدا از شعر نيست.
تناقض ديگر اين كه در اول مجير مرا به عدم رعايت عفت قلم، تهمت و بهتان و توطئه متهم كرده و در پاراگراف ديگرِِِِی ميگويد: «من اين نوشتة او را به ديدة قدر مِِِِی نگرم و براِِِِی او بردبارِِِِی، مطالعه و احساس هاِِِِی والاتر آرزو ميكنم.»
جالب است كه مجير مرا متهم به «دزدِِِِی» كاستيهاِِِِی او از نوشتة آقاِِِِی صالح محمد خليق كرده است. او نميداند كه مثلاً هركسِِِِی كه مانند من و آقاِِِِی خليق وزن بداند به ساده گِِِِی اين همه كاستِِِِی ها را بيرون ميكشد. به عبارة ديگر هركسِِِِی كه ترازوِِِِی وزن شعر را با خود داشته باشد و شعرهاِِِِی مجير را در آن بگذارد، همه كاستيها يكسان برملا خواهند شد. مثلاً اگر كتاب مجير به دست كاظم كاظمِِِِی بيفتد او همه مشكلات او را در وزن همانگونه بيرون خواهد كشيد كه من و آقاِِِِی خليق نوشته ايم. آيا او كاظم كاظمِِِِی را نيز متهم به دزدِِِِی از نوشتة آقاِِِِی خليق خواهد كرد؟
مجير يك بار ديگر در ادامة ادعاهاِِِِی قبلِِِِی اش مينويسد: «در زمينة مطرح شدن امينِِِِی در بلخ، هيچ كس برابر من تلاش نكرده است؛ اولين بار من او را در روزنامة «بازتاب» معرفِِِِی كردم و به همه گفتم كه او استعدادِِِِی مهم در شعر است، در محافل تحويلش گرفتم و چهره اش را برازنده ساختم...»
من ميخواهم بگويم كه اين جوانان (امينِِِِی، آذرمهر، آرش، سيرت، پويامك، فرنود و...) براِِِِی مطرح شدن به تحويل گرفتن مجير و يا معرفِِِِی شدن توسط من ضرورت ندارند. اين جوانان را كارهايشان مطرح كرده است و آيندة شان را نيز رشد در كارهايشان تضمين خواهد كرد و مجير كه هنوز هم حتا در وزن و قافيه مشكل دارد نميتواند رهنماِِِِی خوبِِِِی براِِِِی آنان باشد. جوانان بلخ ميتوانند به جاِِِِی شنيدن لكچرهاِِِِی ناقص مجير مستقيماً كتابهاِِِِی ضرورِِِِی را مطالعه كنند و اگر با مشكلِِِِی بر خوردند ميتوانند آن را با رهنمايانِِِِی چون استاد محمد عمر فرزاد و آقاِِِِی صالح محمد خليق در ميان بگذارند، چون هنوز مجير به مرحله يِِِِی نرسيده كه مثلاً بگويد: «ما استادان كجا ميرويم؟»
مجير با شتاب مينويسد: «بحث شعر «جوان و جدِِِِی» بحثِِِِی است كه در ايران به صدها بار مطرح شده و كشف بنده نيست، و بيشتر از چشم انداز تاريخِِِِی و زمانِِِِی مطرح ميشود...اينكه براِِِِی آقاِِِِی وحيد قابل درك نيست مشكل خودش است كه چرا مطالعه نكرده است و از مجامع فرهنگِِِِی دور بوده است.»
ميخواهم به مجير بگويم كه او برادر! من در كجا نوشته ام كه بحث شعر جدِِِِی و جوان از رهگذر تاريخِِِِی و زمانِِِِی درست نيست؟ اگر يك بار ديگر آن نبشته را بخوانِِِِی من فقط گفته ام كه مجير جان! تو با توجه به ابتدايِِِِی ترين مشكلاتِِِِی كه تا هنوز با آنها دست و گريبان استِِِِی صلاحيت برخبندِِِِی شعر جدِِِِی و جوان بلخ را ندارِِِِی!
آخر قافيه و رديف را خو حتا كسانِِِِی كه شعر هم نگويند ميدانند و تو چگونه به ديگران توصية پاورقِِِِی نويسِِِِی ميكنِِِِی اما خودت در يك دوبيتِِِِی صميمِِِِی تر، كمتر، و بهتر را قافيه ميبندِِِِی كه اين كار را ميتوان قافيه بندِِِِی شاخدار ناميد.
خنده دار است كه مجير با آنكه عمدتاً غزل ميسرايد اين گونه تناقض گويِِِِی ميكند: «آنقدرها كه وحيد جان تشويش دارد من در غم وزن و دستور نبوده ام!!!»
باز هم تعجب ميكنم كه اگر مجير به حرفهايش صادق است پس چرا نوشته بود كه اشتباهات وزن و دستور زير هيچ عنوان، قابل بخشش نيست.
مجير در پهلوِِِِی آن كه خواسته از بسيارِِِِی از اشاره هاِِِِی من بگريزد، براِِِِی مشكلاتش در قافيه دليل تراشيده است و از تكرار قافيه حرف به ميان آورده است. مجير بايد بداند كه تكرار قافيه آنست كه مثلاً يك واژة مستقل را چند بار به كار بريم نه اين كه صميمِِِِی تر، كمتر و بهتر را در يك دوبيتِِِِی همقافيه بسازيم. خوب است اين نمونه را بخوانيد و ببينيم كه مجير چگونه آن را توجيه ميكند:
نگاهانت صميمِِِِی تر ز دريا
تو در پاكيزه گِِِِی بهتر ز دريا
به آرامش، به بيتابِِِِی، به الفت
ندارِِِِی هيچ چِِِِی، كمتر ز دريا
(تا هميشه هاِِِِی ديگر، ص33)
در اينجا بگويم كه من وزن را از كودكِِِِی به صورت طبيعِِِِی درك ميكردم و مسايل مهمتر را در زمينه از محضر استادبزرگوارم محمدعمر فرزاد و از برادرم سميع حامد وقتِِِِی كه در صنف ششم مكتب بودم ياد گرفتم و در آن زمان شادروان اسحاق دلگير رييس «انجمن شعرا و نويسنده گان بلخ» بود. مجير ميتواند سروده هاِِِِی ابتدايِِِِی مرا در كلكسيون هاِِِِی روزنامة بيدار در نزد استاد فرزاد ببيند و اگر مجير در آن كارهاِِِِی ابتدايِِِِی من حتا يك مشكل وزنِِِِی يافت جايزه دارد.
در مورد اشاره هايم كه مجير در مورد آنها «چاره يِِِِی جز خنده» ندارد ميخواهم به او بگويم كه خنده هايت را كه تمام كردِِِِی آنها را يك بار ديگر هم بخوان.
مجير فرموده كه فرق من و وارسته در اين است كه من (مجير) ميتوانم از گپ خود دفاع كنم اما وارسته نميتواند از حرفهايش دفاع كند.
پس اين هم دفاع:
چون مجير شهامت ندارد تا حقيقت را - هرچند تلخ است- بپذيرد همه تلاش خود را به خرج ميدهد تا براي هر اشتباه توجيهِِِِی پيدا كند؛ همان گونه كه در بارة واژة جهنم اين كار را كرده است. نميدانم مثال مجير در بارة «سلام عليك» به جاِِِِی «السلام عليكم» در شعر خداوندگار بلخ چِِِِی ربطِِِِی به بحث در بارة تلفظ واژة جهنم دارد. اگرچه در يك جمله متناقض، مجير خودش اعتراف كرده كه: «..تلفظ درست آن در كتاب بعدِِِِی ام [يك كوچه پنجره] آگاه تر شدن مرا نشان ميدهد.» يعنِِِِی در اينجا اعتراف كرده كه تلفظ درست اين واژه را آن گونه كه من گفته ام قبول دارد. باز هم فكر ميكنم با آوردن نمونه از خداوندگار بلخ شايد بتوانم مجير را در مورد تلفظ جهنم با نون مفتوح قناعت دهم.
اين بيت از يكِِِِی از غزلهاِِِِی خداوندگار بلخ است كه در آن جهنَم با سَم، ادهَم، ماتَم، غَم، عالَم، مسلَم، آدَم، زمزَم، ارقَم و...هم قافيه است.
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن كس
كو بهشت جهان را ميكند چون جهنم
و اين هم بيتِِِِی ديگر از يكِِِِی از غزلهاِِِِی خداوندگار بلخ كه در آن جهنَم با محكَم، برهَم، محَرم، آدَم، ماتَم و...هم قافيه است:
جان خواسته اِِِِی، اِِِِی جان اينك من و اينك جان
جانِِِِی كه ترا نبود بر قعر جهنم زن
باز هم اگر اين دو نمونه از خداوندگار بلخ نميتوانند مجير را قناعت دهند، دست كم يك نمونه از حضرت بيدل هم مي آورم.
اين هم بيتِِِِی از يكِِِِی از غزلهاِِِِی حضرت ابوالمعانِِِِی كه در آن جهنَمِِِِی با دمَِِِِی، شبنَمِِِِی، كَمِِِِی، مرهَمِِِِی، عالَمِِِِی و...هم قافيه شده است؛ يعنِِِِی جهَنم با نون مفتوح:
مگر ز عالم اضداد بگذرِِِِی ورنه
بهشت هم به مقابل جهنَمِِِِی دارد
اگر مجير هنوز هم قانع نميشود، برود و تلفظ درست اين واژه (به نون مفتوح) را در آثار بزرگانِِِِی چون سنايِِِِی، خاقانِِِِی، انورِِِِی و ... ببيند. نميدانم مجير حالا تلفظ اين بزرگان راقبول دارد يا هنوز هم به استدلال دُم دار خود (جهاندُم) باور دارد. مجير اگر سر در گريبان كند، اين را درك خواهد كرد كه بهترين جواب خودش ميتوانست خاموشِِِِی باشد.
در بلخ مردم بيشتر واژة دوزخ را به كار ميبرند و تلفظ عاميانة آن «دوزق» است و مجير نبايد «بِِِِی خريطه فير» ميكرد و بيهوده در بارة تلفظ عاميانة جهنم حرف ميزد.
مجير مينويسد: «اين كتاب [همه سو حصار و زندان] را وحيدجان «تايپ» و «پروف» كرده بود، و مطميناً خود وِِِِی نيز آن را نميدانسته است.»
مجيرجان پروف خوانِِِِی را با ويراستارِِِِی به اشتباه گرفته است. پروف خوانِِِِی يعنِِِِی تصحيح متن تايپ شده مطابق به دست نويس شاعر و نويسنده. يعنِِِِی كه من وظيفه نداشتم تا كتاب او را ويراستارِِِِی و شعرهايش را اصلاح كنم و مثلاً واژة جهنم را تغيير دهم. البته من در آن وقت مجير را متوجه چند مشكل وزنِِِِی اش ساختم كه اگر حالا «تير خويش را» مِِِِی آورد من حرفِِِِی ندارم.
بايد گفت كه «قول ما نيز همين است» كه در مسايل ادبِِِِی بلخ مجير هميشه حرف اول را ميزند، چون او هنوز به مرحله يِِِِی نرسيده كه حرف آخر را بزند. او هنوز به آموزش ابتدايِِِِی ترين مسايل از جمله نشانه گذارِِِِی نياز دارد.
عجيب است كه مجير فقط آنانِِِِی را كه او فكر ميكند مورد ستايش آنها قرار گرفته است بزرگ ميداند و اين سند بزرگِِِِی از حس خود بزرگ بينِِِِی اوست.
مجير بايد بر شيوه يِِِِی كه متن را و حتا شعر خود را ميخواند بخندد، چون يكِِِِی از نمونه هاِِِِی حشو قبيح را كه روشنتر از آفتاب است خواسته اين چنين با تمسخر رد كند:
«وحيد «يك كوچه باغ عطر» را حشو فكر كرده است، بايد از كسي پرسان ميكرد به راستِِِِی عرق كردم.»
پيش از اينكه عرق مجير خشك شود، باز آن بيت را مِِِِی آورم:
يك آرزو شگفتن و يك كوچه باغ عطر
در جانت اِِِِی شگوفة خوشبو نشسته است
در نبشته يِِِِی كه در ترنم چاپ شد بسيار واضح هم زير «يك كوچه باغ عطر» و هم زير «شگوفة خوشبو» خط كشيده شده است و هر خوانندة آگاه ميداند كه وقتِِِِی گفته شد یک كوچه باغ عطر در جان شگوفه نشسته است، ديگر صفت خوشبو حشو قبيح است. فكر ميكنم مجير ميخواهد خواننده گان از او تشكر كنند كه بلِِِِی اگر تو صفت خوشبو را براِِِِی شگوفه نمِِِِی آوردِِِِی، ما فكر ميكرديم كه با وجود يك كوچه باغ عطر كه در جانش است، شگوفه بوِِِِی بد دارد!
مجير ميخواهد بر من و انتقادهايم بخندد و ناگهان در تناقض با خنده هايش اعتراف ميكند: «درست است كه كاستِِِِی هايِِِِی در شعر هاِِِِی من بوده و است...» فكر ميكنم كمِِِِی از خنده هاِِِِی خود را خوب است براِِِِی خود نيز ذخيره كند.
جالب اين است كه مجير با آنكه ميداند من فقط مسؤول اداري انجمن قلم استم نه يكِِِِی از اعضاِِِِی رهبرِِِِی آن، بر من تاخته و فكر فرموده كه گويا من مسؤول گزينش آثار براِِِِی چاپ استم. اين تصميم گيرِِِِی ها مربوط ميشود به گروه دبيران انجمن كه متشكل از نويسنده هاِِِِی زبانهاِِِِی مختلف است و من در اين تصميم گيرِِِِی ها شامل نيستم همان گونه كه در برگزارِِِِی محفل مشترك شعرخوانِِِِی مجير و مژگان شفا ولِِِِی نيز تصميم من شامل نبوده و حتا در آن محفل حضور هم نداشتم. باز هم تأكيد ميكنم كه من فقط مسؤول ادارِِِِی انجمن استم و در اين تصميم گيريها سهمِِِِی ندارم. خنده دار است كه مجير ميگويد وحيد ميخواهد چاپ كتابهاِِِِی ضعيف از سوِِِِی انجمن را توجيه كند در حاليكه كتاب خودش (آشفته تر از باد) كه مورد انتقاد من قرار دارد نيز به
همکاری بخش نشرات انجمن قلم چاپ شده و تصميم من نبوده است، در غير آن بايد سخنان آشفته تر از باد او را نيز توجيه ميكردم!
ابراز نظر مجير در مورد اينكه من چِِِِی اندازه انگليسِِِِی ميدانم «فقط براِِِِی خودش خنده دارنيست» چون او هنوز در فارسِِِِی مشكل دارد و صلاحيت ابراز نظر در بارة زبان انگليسِِِِی را ندارد. اگر شخصيتِِِِی مانند داكتر ولِِِِی پرخاش احمدِِِِی انگليسِِِِی مرا «متعارف» ميخواند برايم جالب ميبود.
دلم براِِِِی مجير ميسوزد كه چون كتاب تازه يِِِِی از من در دسترس ندارد، ميخواهد با نقد كتاب همسرم خالده فروغ مرا تهديد كند!!!!!!
مجير واقعاً حرفهاِِِِی «دل» خود را به روِِِِی كاغذ مِِِِی آورد چون معلوم ميشود كه آن قدر احساساتيست كه نميتواند چيزِِِِی از مغزش بيرون كند.
او ادعاِِِِی دانستن چيزهاِِِِی عميق را كرده، اما با خواندن چيزهايِِِِی كه در دفاع خويش نوشته، به عمق نه بلكه به حمق حرفهايش ميتوان پِِِِی بُرد.
در برابر تهمتهایی که مجیر خواسته مانند خاک خشک بر دیوار بچسپاند، فقط میگویم: روی دروغگوی سیاه!
----------------------------------------------------------------------------
برای اینکه خواننده گان یک طرفه قضاوت نکنند، اینک نوشته مجیر:
در این اوآخر دو اتفاق غیر منتظره و خنده دار، برای من رخ داد؛ یکی اینکه چندی پیش مرا « بایسکیل» زد و دیگر اینکه وحید وارسته ـ به زعم خودش ـ مرا در ماهنامة ارزشمند « ترنم» نقد کرد؛ اما او بی آنکه حتا به عفت قلم توجه یی داشته باشد گپ را به تهمت و بهتان و توطئه و ... رساند که با خوانش این نوشتة من آنهارا متوجه خواهید شد، وقتی این اتفاقات را برای دوستان تعریف میکردم ، با کمال بی باوری می خندیدند.
آنچه در گام نخست، برای من مهم و افتخار آفرین است این است که من توانستم با تجربه های خود در زمینة نوشتن نقد، حتی کسانی مثل علی حیدر ِوحید را نیز به نوشتن وا دارم که باید دوستان این مهم را در تقویت فرایند نقد، بخصوص در ولایت بلخ، درنظرداشته باشند. در همین جا سپاسگزاری میکنم از وحید که مرا متوجة کاستی ها ـ فقط کاستی هاـ آنهم نه در زمینة شعر، بلکه درزمینة دستور و وزن کرد؛ آقای وحید کاملاً در باره « بادی » گپ زده است؛ برایش این راهم بگویم که « بادی را چه میکنی ، کَش را ببین! » وقتی یاد داشت های او را خواندم به یادِ نخستین نوشته های خود افتادم که گاهی احساسات در من حاکم میشد، و در نتیجه چیزهایی مینوشتم؛ از این دست نوشته هاآخرین نوشتة من در بارة نقد ی بود که سید رضا محمدی شاعر جدی و کم نظیر، زیر نام « شاعر یا شاهر» در بارة داکتر حامد نوشته بود و من به دلایلی جوابیه یی به سید رضا نوشتم که پیش از آن، جوابیة خودِ داکتر حامد در «اقتدار ملی » چاپ شد.
من عادتاً در دو حالت مینویسم، یا وقتیکه کتابی خوشم بیاید و در آن کشف های شاعرانه یی باشد یا هم وقتی ببینم که در مجموعة شعریی ضعف های قابل یاد کرد وجود دارد و شاعر آن هم ادعا های شاخدار دارد. مثلاً نقدی که برکتاب سید ضیاء نوشتم از مورد اولی است که 90 در صد به زیبایی ها اشاره شده است و هیچ وقت نمی گویم که این است و جز این نیست، دیدگاهم را ارایه میکنم و اگر کسی حرفی قانع کننده ، برایم مطرح کند مشکلی با او ندارم. ولی در این اواخر دونقد، براثر اصرار دوستان نوشتم یکی در بارة نخستین کتاب شعرابرهیم امینی، شاعر قابل اعتنا، و دیگر در بارة شعر های کاوه جبران.
که درنوشتن نقد اولی ، اصرار محترم شجاع الدین ژکفر حسینی، انگیزة اصلی بود که همین دو نقد، ـ به قول بچه هاـ علی حیدر وحید را «بیتاب» کرده است. وارسته جوانی با استعداد است بخصوص در زمینة فراگیری زبان های خارجی. من این نوشتة او را به دیده قدر می نگرم وبرای او بردباری ، مطالعه و احساس های والاترآرزو میکنم؛ چه خوب است حرفهای خودرا ازاین طریق با هم دگربگوییم ، به جای آنکه همچون آدم های نانجیب، برای شخصیت های حقوقی ، در انترنت « وبلاک » بسازیم و « ویروس» عقده های خود را در سطح جهانی منتشرکنیم و با سوی استفاده از امکانات وبلاک نویسی ، به فرهنگ و زبان فارسی خیانت نماییم.
چنانچه احساس میکنم آقای وارسته در این نوشتة خود ، کمی دست وپاچه و مشوش است؛ با آنکه میدانم شایسته ترین جواب او « خاموشی » است، اما حرف هایی باوی دارم که درمیان می گذارم و از اینکه وقت خود را صرف پرداختن به چنین نوشته های ناگزیرـ که چون آب برآتش عقده های وحید جان است ـ صرف میکنم از الهة شعر، پوزش میخواهم و به عفت قلم سلام دوباره می فرستم؛ در همین جابگو یم که به جز، اشاره به کاستی هایی که وحید از نوشتة خلیق صاحب « دزدی » کرده است، دیگر همة حرف های او نظریه های « عِندی» وی است او میتواند معنی واژة عربی «عند» رااز بزرگان بپرسد.
از آش کرده ، کاسه داغ است !
مثل آقای علی حیدر وحید من هم به یاد دارم که او روزی در انجمن قلم، درحالیکه محترم ژکفرحسینی یکی از شعر های ابراهیم امینی را میخواند، با ریشخندی می گفت که بیت هایی از این شعر بسیار ضعیف است و ... خنده دار است که اینک ایشان به دفاعِ «معنی دار» از امینی رجز خوانی میکند و من میدانم که او میخواهد « کوفــــت ( . . .) را از شقیقه میگیرد. »
من به صد دلیل می پذیرم که ابراهیم امینی با چاپ نخستین کتابش بیشتر از هر شاعری دیگر استفبال شد و حقش هم بود و این را درنقد خود هم گفته ام؛ اما آقای وحید باید بداند که وقتی شاعری را قابل اعتنا میگوییم به این معنی نیست که هیچ کاستی یی درکارهایش نباشد و من درنقد هایم برمجموعه های خوب، به کاستی ها و زیبایی ها اشاره کرده ام. درزمینة مطرح شدن امینی دربلخ، هیچکس برابرمن تلاش نکرده است؛ اولین بار من او را در روزنامة « بازتاب » معرفی کردم و به همه گفتم که او استعدادی /مهم درشعراست، درمجالس تحویلش گرفتم و چهره اش را برازنده ساختم که خودش این هارا میداند و معترف است، چنانچه این بزرگواری هارا داکتر حامد با ما کرده بود . با همة بچه های « حلقة زلف یار» کارمن همین بوده است. پس این کار «استعداد کُشی» نیست، بلکه استعداد «کَشی» است ! و وحید جان میتواند با خط بینی و یا با دندان گرفتن ازآن، از این تهمت خود، اظهارندامت کند. نمیدانم نظر وحید دربارة بحث زیر چیست؟ که درحاشیه نویسی من آمده بود.
«بعضي غزلهاي اميني حُسن مضاعف دارند و آن گاهي است که او ميخواهد فضاي عاطفي کودکانه يي را وارد شعر بسازد و احساسات روستايي و کودکانة خود را درشعرجاري نمايد براي مثال شعري را که به پدرش تقديم کرده است بخوانيد ص 41 . فضاي ياد شده دراين شعر منجربه خلق تصاوير و صميميتي شگفت زباني شده است،
ننه ! به فکرلباسم نباش ، من از شهر
بر اين جسد دو سه تا مرده شوي آوردم »
تا « عرق » وحید جان خشک نشده ، این را بگویم که شعر« جوان وجدی » بحثی است که درایران به صد هابار، مطرح شده است و کشف بنده نیست، و بیشتر از چشم انداز تاریخی و زمانی مطرح میشود ، اگر از رهگذر جوهر شعرهم مطرح شود درست است و من این بحث را یک ماه قبل از انتشار مجموعة شعر امینی، نوشته بودم که با حاشیه یی بر کتاب وی در اقتدار ملی منتشرشد. چنانچه روزگاری که من و هم نسلانم شعر جوان را میسرودیم، کسانی مثل صالح محمد خلیق و داکتر حامد، شعر جدی بلخ را میسرودند. اینکه برای آقای وحید قابل درک نیست مشکل خودش است که چرا مطالعه نکرده است و از مجامع فرهنگی دوربوده است. این بحث را فرهنگیان برجستة بلخی همه قبول دارند؛ پس تشویش وحید جان بی جا است. آقای وحید این را هم باید بداند که وقتی شاعری نقد مینویسد معنی اش این نیست که درکار های خود وی عیبی وجودندارد اما و قتی وارسته در بارة شعر و نقد حرف میزند او درست به «کَلی میماند که از موی داری گپ بزند » آنقدرها که وحید جان تشویش دارد من درغم وزن و دستور نبوده ام چون دردیدگاه های مدرن، شعر چیزهایی دیگری است. اما تا اندازه یی که میدانم این مسایل را رعایت میکنم ولی وسواس اصلی من کشف یک فضای شاعرانه ، درک یک زمینة عاطفی و بیان شاعرانه ترآن بوده است که دراین راستا به قول صاحبنظران شعر، درافغانستان، کارهای من قابل درنگ است.
بحث خنده داری را وحید جان مطرح کرده مبنی براینکه من در نخستین کتاب خود ـ که نُه سال پیش چاپ شده بود ـ « جهنَم » را نادرست تلفظ کرده و با « هیزم » قافیه گرفته ام و در کتاب دومم آنرا به صورت « جهَنم » آورده ام.او باید بداند که بعضی از واژه های آمده در قرآن کریم، مانندِ جهنم، ریشة فارسی داردو جهنم دراصل به شکل « جهاندُم » بوده است یعنی «دُم» ِ دنیا یا پایان جهان، براین بنیاد تلفظ این واژه به صورت « جهنُم » نیز درست است؛ دیگر اینکه این واژه عربی است و در گویش های بومی و عامیانة بلخی ها به صورت « جهنُم» نیزوجود دارد. مولانا نیز « اسلام علیکم » را به تلفظ « سلام علیک » آورده است. دوم اینکه تلفظ درست آن در کتاب بعدی ام ،آگاه ترشدنِ مرا نشان میدهد. جالب است که این کتاب را وحید جان « تایپ » و « پروف » کرده بود ، و مطمیناً خود وی نیز آن را نمیدانسته است . او می نویسد « من خوب به یاد دارم که مجیر در نخستین مجموعة خود « هه سوحصار و زندان » حتامشکل قافیه دارد، بعد مینویسد « همه سوحصار وزندان ص 52» ازاین معلوم میشود که وحید حتا صفحات شعر های مرا به یاد دارد، واقعاً از ایشان تشکر! دلم برای وحید جان زمانی بیشتر سوخت که وی سه دفتر مرا به خاطر یافتن یک اشتباه دستوری و وزنی، ورق زده است. اگر به جای همین کار، او یک مقاله دربارة نقد را از زبان انگلیسی به فارسی برگردان میکرد، چه قدر ارزش داشت خودش نیز چیزهایی در بارة نقد یاد میگرفت وما هم. به سببِ عدم وقوفش به جوهر شعر ، نگفتم شعری را ترجمه میکرد.
در بارة بیت هایی که وی به خاطر مشکل قافیه آورده است، بیشتر مشکل درخودش است حالا من زودتر کدام موضوع را به او بفهمانم،مثلاً اگر دریک شعر زمینة حاکم و غالب ، عناصری مثل عاطفه یا موسیقی یا اندیشه باشد، فرق نمی کند که قافیه در بیت دوم تکرارشود ، مهم این است که ببینیم آیاشاعر کلامش را به مرز شعر آورده یا خیر اگر آورده چگونه ؟ درصورتیکه شاعر با چنین کاستی ها، کارشاعرانه یی نیزنکرده باشد حرف وحید جان « حیدر » نیست.
اینکه من ـ به زعم او ـ ادعاکرده ام که جوانان « وزن و قافیه را از من یادگرفته اند » درست است! یا گیریم که نادرست، تشویش آقای وارسته در این ارتباط چیست ؟ به او نمیگویم به تو چی ؟ با مثال واضع میسازم؛ چنانچه ما نیز وزن و قافیه و مسایل مهم دیگر را از داکتر حامد یاد گرفته ایم و آقای وحید نیز وزن و قافیه را ـ به اعتراف خودش ـ «در انجمن نویسنده گان آزادِ بلخ یاد گرفته است .»
و من قراراست بنابر ضرورت، کورس دیگری را برای تازه گامان شعر، در انجمن نویسنده گان بلخ، به راه بیندازم؛ ای کاش وحید جان نیز در این کورس می بود تا در کنار وزن و دستور، شعرگفتن را هم یاد می گرفت.
آقای وحید میتواند با ادعای بچه گانه اش که« شعر های او از شعر های من بهتر است » دل خوش کند. امااین را بداند که « از کوزه همان برون برآید که دراوست » اما با مطرح کردن این که امینی چه میکند و « زلف یار » چه می کند، آذر مهر ، چه میگوید یا « واکنش های احتمالی » و ... وارسته و هیچ کس دیگر نمی تواند، در میان ما و جوانان « درز» ایجاد کند حتی اگر کدام پروژه یی داشته باشند. کس نمیتواند عشق های خالصانة بچه های «حلقة زلف یار» را ـ که بااحترام آنها نیز آغشته است ـ نسبت به من کم کند و من نیز آنها برابر اولاد ِخود دوست دارم بدون هیچ توقعی و همیشه آنها را به مطالعة بیشتر ، جرو بحث در بارة شعرو ادبیات وسرودنِ بیشتر، تشویق میکنم .
با اینکه وحید نوشته است که « عادی ترین نثر امان پویامک، بسیار شاعرانه تر از برخی سروده های مجیر است » معلوم نیست وی درفکر ثابت کردن چیست؟ کدام نثر و کدام شعر؟؟؟ شاید چنین باشد . پویامک استعداد خوبی به نوشتن دارد. اما افسوس که از زبان وارسته معرفی میشود. زیرا وارسته صلاحیت زدن همچو حرف هارا به راستی ندارد . اگر این حرف هارا داکتر حامد میگفت به نظرآدم مهم میآمد. من هم میتوانم بگویم که باتوجه به بیشتر از ده سال شاعری، شعر های وارسته ضعیف تر از شعرهای« نصیر ندیم » ـ که تازه به شعر روی آورده است ـ میباشد؛ فرق ادعای من و وحید این است که من میتوانم این ادعا خود را ثابت کنم.
علی حیدر وحید مسوول اداری و مالی انجمن قلم افغانستان است و از این بیم دارد که مبادا انجمن قلم ، به خاطر اینکه کتاب های ضعیف و معیوب را درزمینة شعر منتشر میکند، زیرسوال برود به این سبب میخواهد توجیهاتی برای کتاب « یک روز مانده بود به پایان عاشقی » ببافد . درحالیکه چندی پیش انجمن ادبی مرزا بابر، محفل نقدی برای کتاب کاوه جبران ، با اشتراک اکثریت جوانان « حلقه زلف یار» برگزارکرد که از سوی ابراهیم امینی گرداننده گی میشد. در این محفل صاحبنظران شعرو ادبیات در بلخ، انجمن قلم را جداً زیرسوال بردند که چراهمچو آثارناقص را چاپ میکند. این زمینه نیز نیاز به یک مقالة مفصل دارد که خواهم نوشت.
دربارة کاوه جبران، دیدگاه های من هیچ تغییری نکرده است ؛ در این زمینه وحید جان میتواند به تشویش های خود ادامه بدهد و من با جبرانِ عزیز ، روبه رو هستم او خود میداند که چه کند و لحن من همیشه، مثل لحن ِ نقد ِ برجبران نیست.
وحید وارسته که نفسی هم در وادی « نقد» و نظر، نکشیده است می خواهد آب هایی را گِل آلود کند تا باشد ماهیی به دستش بیاید ، شاید این ماهی فندی باشد یا شاید چیزی دیگر ...
بسیاری ازبیت های مرا که وحید جان معتقد است ، ضعف، در رساندن آنچه میخواهم بگویم دارند، باز هم مشکل درخود اوست بخصوص در گرفتن. زیرا نوع خوانش او معلوم نیست بر بنیاد چیست و چگونه است ؟ دردیدگاه های معاصر مخاطب با متن ادبی با سه روحیة ذیل ارتباط برقرار میکند.
الف: خواننده تلاش میکند با مطالعة متن به « نیت موءلف برسد»
ب : خواننده تلاش میکند معانی پنهان متن را دریابد.
ج: خواننده با مطالعة متن، دنیایی از گمانه های خود رادر پیوند به فضای متن، می آفریند.
آقای وحید از این مسایل بی خبر است و« خوانش » جدیدی را اختراع کرده که به خاطر یافتن مشکل وزنی و یا دستوری به سراغ متن می رود و درنتیجه ، خود را سرگردان میسازد.
مثلاً در این بیت
« هرگاه چه رازیست که درپردةپندار»
فشار و تاکید اصلی بر « چه رازیست » است، نقطة عطفِ این بیت، از چشم انداز عاطفه ، همان « راز » است که با ساختار زبانی من برای عَلَم کردن آن ، کارِ درست شده است . اگر مطابق خواست وارسته آن را اینسان
« درپرده پندار چه رازیست که هرگاه »
تغییر بدهم هدف من یک جا با عاطفه، در آن بیت ، ضربه میخورد. « هرگاه » و « پرده پندار» کمک کننده ها استند به این که « رازیست» شدید تر و عاطفی تر عمل کند. اگر وارسته با روانشناسی شعر آشنا میبود با توجه به شگرد های شعری حاکم درشعر های من، چنین پیشنهاداتِ ساده لوحانه یی را نمیکرد و برای او لازم نیست که جز در مواردی مثل پَرش های وزنی و کاستی های دستوری، به « لین های شش هزار» هم دست بزند. او میگوید که « تو » ی اول را دراین بیت باید بردارم.
یاباید در بادیة درد تو میرم
یاباید در هاویة بیم تو باشم
و مرا خنده میگیرد! چراکه تکرار « تو» موسیقی و زمینة عاطفی شعر را تقویت میکند و نیروی القای آن درمخاطب را بالامیبرد؛ اگر فضا وامکانات این شعر اجازه میداد من ده باردیگر « تو » را تکرارمیکردم تا مخاطب بر هدف من از « تو» متمرکز تر میشد و این از شگردهای زبانی شعر امروز است، دربسا موارد شاعردقیق، با کشف های شگفتِ شاعرانه، از دنیاهای ناشناختة « خیال» « پرازیت» هایی در فرایند زبان عادی پخش میکند و به همین سبب شعر ناب ، سرشار از لحظات ناآگانة شعور است و این که آقای وحید شعر «ناب» را نمی داند گناه من چیست؟
دربرابر بسیاری از پیشنهادات دیگر علی حیدرِ وارسته چاره یی جز خنده ندارم مثلا او بیت زیر را
« مرا بهار شدی ، سبز وبی کران کردی »
اینگونه پیشنهاد می کند.
« شدی بهار ،مرا سبز و بی کران کردی » !!!!!!!!!!
چیزی مهم دیگر اینکه آقای وارسته بسیاری از اشارات، در زمینة کاستی های دستوری و وزنی رااز نقدِ صالح محمد خلیق بر « آشقته تر ازباد» گرفته است که ماه ها قبل از نوشتة او در دسترس وی قرار داشت و در وبلاک نویسنده نیزوجود داشت و او اینراهم نمی داند که « نقد » مثل یک اثر پژوهشی است و کسی اگر ازآن استفاده میکند باید خواننده را به اصل منبع راجع کند. بخشی از مشکلات دیگری که وحید اشاره کرده است و زحمت کشیده است ، بر میگردد به « تایپ » و « پروف » و مسایل تخینکی مثلا دراین بیت
بودن از « این » دقایق بهتر نمی شود
که در کتاب « این » از تایپ ، افتاده است در مورد بعضی از بیت های دیگر باید بگویم که من چنان غرق در یک کشف شاعرانه میشوم که وزن، مشکل پیدا میکند و دیگران مرامتوجه میسازند مثلاً این بیت ها
چشمان تو دو دشت ِ پر از آهوان مست
میخانه های شب زده با مردمان مست
میخانه های شبزده سرشار از غزل
میخا... نه ، خوابگه شاعران مست
اگروحید خفه نشود، با چنین کشفِ شگفت، بگذار وزن بلگند. فقط هوای ـ تصویر میخانه های شبزده با مردمان مست را ـ بایدداشته باشیم !
وارسته باید بداند که هیچ شاعر از ضعف و کاستی عاری نیست، و وظیفة منتقد است که درکنار زیبایی ها به کاستی ها هم اشاراتی داشته باشد اما اگر با « روحیة عیب پالی» مثل او ، به دیوان بزرگترین شاعران هم برویم، چشم ما از عیب پُر خواهد شد. من در قسمت کسی تمسخر نکرده ام و از هر چه گفته ام میتوانم دفاع کنم اما وحید از بسیاری حرف های خود دفاع نمیتواند. گاهی اگر لحن من تند بوده این تندی لحن باعث دروغگویی و « تهمت» زدن به کس نشده است؛ مثلیکه وی بهتان هایی در پای من بسته است مثل « استعداد کُشی و خود بزرگ بینی و... » بسیاری از بیت های دیگر را آقای علی حیدر آورده است اما درباره آنها حرفی بیان کرده نتوانسته است وحتما بالای خود هم قهر شده باشد که چرا در باره «تخیل»، «شگردهای زبانی» ، «عاطفه» و ده ها مسالة دیگر مطالعه نکرده است و در بیت هایی هم از حشوی قبیح و ملیح صحبت کرده است که فقط برای خودش خنده دار نیست بلکه همه را به خنده می آورد. مثلا در این بیت
یک آرزو شگفتن و یک کوچه باغ عطر
درجانت ای شگوفه خوشبو نشسته است
وحید « یک کوچه باغ عطر » را حشو فکر کرده است، باید از کسی پرسان میکرد به راستی عرق کردم.
یا
به جانم ماتمی آرد ، ندیدن های پیدایت
چه رازی مبهمی دارد، تبسم های پنهانت
علی حید ر نمی داند که وقتی صفت مبهم را به « راز » بدهیم حشو نه بل « قیامت کلمات» شکل میگیرد آنهم در پیوند شان به تبسم که با ابهام و راز ، ارتباطی غریب ِ شاعرانه پیدا میکند؛ می گذرم از تناسبات موسیقایی « ماتم» و مبهم « پیدا» و « پنهان » « آرد » و « دارد » و ... به سبب محدودیتِ صفحات ـ ترنم ـ نمی توانم همه بیتهارا برای او تشریح کنم.
درست است که کاستی ها یی در شعر های من بوده و است، اما من شگردهای زبانی و کشف های شاعرانه یی زیادی دارم که وحید جان ظرفیت یافتن آنهارا در خود سراغ ندارد. وقتی شریف سعیدی، در باره من گفت : « درشعر های تو کشف های شاعرانة تکان دهنده زیاد است » و سیدرضا محمدی مطرح کرد که « مجیر در شعر پیشرفت کرده است » و یازمانیکه استاد عصیان، نوشته که « کارشاعری مجیر سیر صعودی دارد» و زمانیکه به نقل از داکتر حامد شنیدم که گقته است « مجیر به معنی واقعی کلمه شاعر است » و زمانیکه استاد فرزاد با خوانش شعر هایی از من اشک میریزد و زمانیکه استاد واصف باختری پیش از سلام و علیکی یکی از شعر هایم را برایم زمزمه میکند ، حالا وحید جان بگوید من حرف ها او را گوش کنم یا ازاین بزرگان را . با اینهمه من هم شاگردی در دبستان شعر هستم و برای تازه گامان تنها تجربه های خود را انتقال میدهم و کسانی مانند علی حیدر میتوانند از حسادت برای خودشان آزار خلق کنند.
با توجه به این مسایل اگر وحید وارسته، ـ بدون پروژه ـ جوانان شاعربلخ را دوست دارد، نباید ذهنیت آنها را نسبت به من یا کسی دیگر، مشغوش سازد، زیرا هنوز در بلخ، حرف اول ، پیرامون شعر و ادبیات را من و دوستان بزرگوار دیگرم می زنیم. اگر قرارباشد کسی از بیرون بیاید مسایل را از ما خواهد پرسید. چنانچه شریف سعیدی در روزهای بودنش دربلخ ، با من بود و من در بارة درخشش جریان شعرو ادبیات جوان، دربلخ، برایش صحبت های لازم را کردم . وسواس های وارسته در ارتباط به وزن و دستور زبان به جا است اما ای کاش او این وسواس هایش را درارتباط به کتاب استاد واصف باختری ( نردبان آسمان ) ـ که از سوی انجمن قلم افغانستان چاپ شده است ـ به خرج میداد که درهر صفحة آن ده مورد اشتباه تایپی و تخنیکی وجود دارد که این بزرگترین ستم به استاد واصف باختری است؛ و من دراین مورد مقالة مستند و مفصلی خواهم نوشت.
برای نویسنده گان افغانستان ، فاجعه یی بزرگتر از این نیست که جوانی به خاطر آشنایی متعارف با زبان انگلیسی، درسطح رهبر ی نهاد هایی مثل « انجمن قلم افغانستان » قرارداشته باشد، ما نباید از وزارت اطلاعات و فرهنگ شکایت کنیم. اینکه وارسته گفته است که من نباید دیگر نقد نوشته کنم ، مثل این است که من به او بگویم که «بروت هایت را کَل کن ! » و به ترتیب درحریم علایق و ذوقیات وی مداخله نمایم.
شاید وارسته در بارة من باز هم بنویسد، اما حرف من با او در زمینة شعر و ادبیات ختم است، به سبب بی اطلاعی وارسته من نتوانستم بحث های عمیق تر دربارة شعر را با او در میان بگذارم. تا رسیدن کتاب دیگر من به دست او، از وی میخواهم با تغییر عینک سیاه بد بینی خود ، یک مقدار در بارة نقد بخواند یالا اقل چند موضوع عمده را از داکتر حامد بپرسد؛ تا بیشتر از این پردة بی خبری و ماجرا جویی خود را بالا نکند و یا منتظر باشد که نقد تازة من بر کتاب تازة خالده جان فروغ را نیز به دست آورد. در پایان برای علی حیدر وحید ـ که حرف هایش مثل نامش «حیدر » است ـ با آرزوی دل پاک و روح شاعرانة عاشق، تنها این را میگویم که
« و اما تو اگر خاموش بنشینی ثواب است »
وهاب مجیر
مزارشریف 1386
در اینجا جغد را هما میخوانند
شیطان را مظهر خدا میخوانند
گر نامردی شود به جایی مردار
او را گُرد زمانه ها میخوانند
در خانه ء خود ثبات را بشکستیم
هر پیکره ء حیات را بشکستیم
با این هم افتخار بیجا داریم
که معبد «سومنات» را بشکستیم
اینجا دل ما هزار قاتل دارد
هر گوشهء این دیار جاهل دارد
عمریست که دست و پا زده میمیرم
آیا قاموس درد ساحل دارد؟
با آنکه هزار حرف در دل دارم
آیینهء من نمیشوند اشعارم
در چار کتاب کافرم میخوانند
تا یک سخن از عشق به لب می آرم